کلاس زبانه امروززززز






















خاطرات بروبکس باحال galaxy


 

سلام        ای بابا روزی چندبارسلام میکنم؟

 

 

خب سلام سلامتی میاره دیگه

امروزرفتیم کلاس زبان....

ساعت ده کلاس داشتیم اما مامانم جایی کارداشت گفت بیاباهم بریم منم ساعت9:30رسیدم اونجا

خلاصه یه ده دقیقه ای نشستم بعده کلی احوال پرسی با خانوم فیضی پرسیدم :

انشالله که کلاس مابرگزارمیشه دیگه؟

برگشته میگه راستی خانوم لطفی شماامروز اینجاچیکارمیکنی؟

منومیگی اینجوری

گفتم اخه جناب سعیدی واسمون کلاس گذاشته

گفت واقعا؟یعنی من زنگ بزنم بهشون؟

تودلم گفتم به.ماشالله به این هوش وذکاوت

خلاصه اقاسعیدی گفت بله کلاس دارن جاتون خالی تاساعت ده من اینوسرکارگذاشته بودم...

بهش گفتم راستی خانوم فیضی چهارشنبه شمانبودی نه؟

گفت نه چطور؟

گفتم اخ نبودی ایجاجهنمی بود واسه خودش

گفت چرا؟

گفتم اخه شمانیستی همه کلاس هابهم میریزه

اصلااینجانظم نداره....

خلاصه ایشون خودشوبالا گرفت همچی صاف نشست بالحنی خیلی باکلاس گفت یعنی انقدحضورم مهمه؟

اخی بگردم طفلی بدجورسرکاربود

گاهی اوقات دلم براش میسوزه.....گناه داره به خدا

شمانمیدونین چقدمااینوسرکارمیزاریم

یعنی اسایش نداره این طفلک

یه روز دیگه فقط واسه اینکه اذیتش کنم رفتم مثه کفشای اون خریدم بعدبهش گفت خانوم فیضی انقدکفشاتون قشنگ بودمن رفتم مثه هموناخریدم...

طفلک کلی باکفشاش کلاس گذاشت

جالیبیش اینجاست که فقط همون یه بارپوشیدمشون ها

کلا به کفش بیشترازلباس علاقه دارم زیاد هم کفش دارما

خلاصه ساعت 10:10شدصدف اومد بعدشم اون پسره حسیب

ساعت10:20 شدخواستن امتحانوشروع کنن حالا این حسیب گیرداده بایدخانوم پورعزیزی(مریم)بیاد

اقااخرش مجبورشدم بزنگم خونشون

خانوم کلا یادش رفته بیادکلاسیادش رفته ماامروز کلاس داریم

بعدشم که اومدماامتحان دادیم

کلا از vocabularyهیچی نفهمیدم

جالب اینجاست فقط 4 نفربودیم

منومریم وصدف وحسیب

نیلوفرمشهدبودخودم زنگیدم بهش

محمدرضاچون کلا از نیلوفرخوشش نمیومداین ترم نیومدامتحان بده که بانیلو نباشه

اما حکمته پروردگار نیلوهم نیومداین دوتابازترم دیگه به جونه هم میفتن

مارازپونه بدش میاددرلونش سبزمیشه

تازه اونم چی انقدبچه های خوبی بودیم مراقب نداشتیم اصلا

توکلاس خودمون تنهابودیم ولی صداازکسی درنیومد

امامیان ترم که داشتیم خانوم فیضی وسلطانی هردواومدن سرکلاسمون

این پسراخیلی سروصداکردن شدیدرواعصابم بودن

دیدم هرچی فیضی بهشون میگه ساکت اینانمیفهمن

اقاداغ کردم امپرم زدبالا

جیغ کشیدم:مگه باشمانیستن میگن ساکت باشین

یه دفعه کلاس بی صداشدهمه اروم وساکت امتحان دادن

موقعی که تموم شدخانوم فیضی میگه نرگس تودیگه کی هستی بابا چه ابهتی ایناچه حسابی بردن همه خفه شدن گفتم بله دیگه ماییم

خلاصه دیگه امروز منوصدف باهم اومدن دنبالمون بازمریم وحسیب تنها موندن دیگه

مریم جون میشه بپرسم چی شد امروز؟

یه وقتی ادرس خونشونونداد

اگه داداون خونه روبهروییشون خونه ماست قربونت یه سربزن خوشحال میشیم

خلاصه اگه حرفه زشتی زدبگوبگم اقای اربابی(باباش)(معلم ریاضیم)ادمش کنه

هه

freinds 4 ever



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ NaRgEs/frozen girl
شنبه 3 تير 1391برچسب:, .::. 13:21







="center">